استار و رابین قسمت ١
استار و رابین قسمت ١

صدای دعوای پدر و مادرشو شنید . رفت از لای در نگاه کرد پدرش با چاقو به سمت مادرش رفت و اونو... شوکه شده بود . یه بچه ١٢ ساله شاهد قتل بود قتللل. سریع رفت تو اتاق خواهرش آروم صداش کرد : بلک فایر بلک فایر... 

بلک فایر: باز چته ??? بچه من مامانت نیستم دم به دقیقه صدام میکنیااا .... حالا چرا گریه میکنی?

استار فایر: م..مامان.

بلک فایر : مامانت چی شده?( مادر بلک فایر مرده و اونا خواهر ناتنی ان )

استار : بابا ... کشتش...

بلک فایر : امکان نداره داری هذیون میگی برو بخواب.

استار دید خواهرش بد تر از چیزیه که فکرشو میکرده ...

استار با خودش...

باید خودم دست به کار شمخجالتی 

و از خونه فرار کرد ...

( خب بچه ها اگه نفهمیدید . پادشاه تاماران یه زن داشته بچش بلک فایر بوده بعد بلک فایر ٢ سالش بوده مامانش مرده  پادشاه دوباره زن گرفته بعد که بلک فایر ٣ سالش بوده استار فایر به دنیا اومده . اوکییی ? پس الان استار ١٢ سالشه بلک فایر ١٥)

٦ سال بعد...

از زبون استار : ببین استار تو ٦ سال تو جنگل بودی رو به رو شدن با خواهرت که چیزی نیست ... پدر مرده اون یه خائن بود باید برگردم پیش خواهرمبی تقصیر

 

همینطور که حرف میزد رسید به شهر .

: واوو اینجا... چقد تغییر کرده!!!

٥ دقیقه نشده بود یه نگهبان گرفتش وبردش قصر ...

نگهبان : ملکه اینم همون کسی که میخواستید . 

استار گفت : اینجا چه خبره بلک فایر? بلک فایر : من ملکم نه بلک فایرفریاد 

این نادونو ببرید پیش جیمز

استار : ج...ج...ج....جیمز????? 

بلک فایر : عارهههه چشمک چیشد ? ترسیدی دختر کوچولو??? تو از اولشم نباید ب دنیا میومدی .

بعد یه سیلی بهش زد و گفت: ببریدش

نگهبان استارو محکم گرفته بود رسید به یه کلبه خراب و در زد 

در با صدای قیززز باز شد

جیمز با دیدن استار اومد جلو و دستی به صورتش کشید...

بالاخره پیداش کردید? چ عجب پارسال پولشو دادم 

(جیمز یه مرده که دخترارو به بردگی میخره)

دست استارو گرفت و کشید تو و نشوند رو صندلی و با طناب بستش

و گفت: ببین تورو برا بردگی نمیخام باید باهام ازدواج کنی 

استار جیغ زد و گفت : چییییی با توووو??? خفه شو عوضیییی

جیمز : اگه میدونستی چه بلاهایی قراره سرت بیارم نظرت عوض میشد 

فردا ...

استار هنوز خواب بود که جیمز منتقلش کرد به سفینه ای که قراره از تاماران خارجشون کنه.

وقتی بیدار شد دید دستو پاهاش بازه فقط تو یه اتاق زندانیه ( خانواده سلطنتی تاماران میتونن پرواز کنن و آذرخش پرت کنن) با آذرخش در رو باز کرد و از سفینه فرار کرد و به نزدیک ترین سیاره ممکن رفت : زمین 

ادامه دارد 

ببخشید اگه غلط املایی داشت


نظرات شما عزیزان:

زهرا
ساعت22:39---5 آبان 1400
داستانت خوب نیست
پاسخ:کسی اجبارت نکرد بخونی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان, استار فایر و رابین, تایتان ها, تایتان های نوجوان, انیمیشن, آویسا,
نويسنده : avis